چالش های استارت آپی پروفسور!

اینجا از چالش های روزانه ی استارتاپی که راه انداختیم خاطره تعریف می کنم ...

چالش های استارت آپی پروفسور!

اینجا از چالش های روزانه ی استارتاپی که راه انداختیم خاطره تعریف می کنم ...

سلام خوش آمدید

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

اولین باری که از یه دختر خوشم اومده بود و یادمه.

وقتی کنارم می‌نشست من مات و ناشیانه فقط بهش نگاه میکردم.

انگار دارم به اثر هنری میکلانژ زل میزنم. حال و حوصله حرف زدنم نداشتم.

پیچ و تاب موهاش مخصوصا وقتی نور آفتاب بهش میخورد یا توی وزش باد فرمش تغییر میکرد و جذاب بنظر می‌رسید، عطر تنش وقتی کنارم می‌نشست، حرکات ظریف دستش وقتی میخواست موضوعی رو با هیجان بازگو کنه، وقتی هم که می‌خندید انگار یه فرشته هبوط کرده.

اما یه جایی انگار یکی بشکن کوچیکی زد و منو از خواب خرگوشی بیدارم کرد. انگار متوجه شدم اون چیزی که اصله، از دیده پنهانه! 

 

  • ۱ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۴۹
  • Ali

 

بچه که بودیم تابستونا از سر صبح تا آفتاب صلات ظهر مشغول فوتبال بازی کردن تو کوچه بودیم و تا جایی ادامه می‌دادیم که به شکل و شمایل ذغال اخته تبدیل می‌شدیم و هوس یه کیک و نوشابه تگری از سوپری حاج اکبر می‌کردیم.

 حاج اکبر هم وقتی ما رو تو این وضعیت می‌دید، کیک و نوشابه رو بهمون میداد و می‌گفت پولش رو بعدا رفتین خونه برام بیارین.

سوپری حاج اکبر بین بقیه ی سوپری های توی محل، جایگاه ویژه تری بین مردم داشت. چون همه حس می‌کردیم حاج اکبر عضوی از خانواده ماست و باهاش راحت بودیم. مثلا زمانی که قند و شکر کوپنی میومد، ما بچه ها رو می‌فرستاد دنبال اونایی که هنوز خبر نداشتن این اقلام کوپنی اومده و براشون نگه میداشت. یا همیشه توی‌ کارهای خیر محل پیشقدم بود.

سوپری حاج اکبر برای ما فقط یه فروشگاه ساده نبود و بخشی از اوقات زندگی همه ی مردم اهل محل بود که باهاش سپری میشد و البته که رونق زیادی هم نسبت به بقیه سوپری ها داشت. حاج اکبر سواد درست و حسابی هم نداشت اما شخصیت دوست‌داشتنی و قابل احترامی داشت که در کسب و کارش هم نمود پیدا کرده بود.

سبک و روش حاج اکبر میتونه مقدمه ی هر کسب و کاری برای شروع باشه. اینکه اول به ریشه و اصالت خودمون پایبند باشیم و روی ارزش های درونی خودمون کار کنیم و نتیجه ی این زیبایی و شخصیت خوب رو میتونیم در ادامه توی کسب و کار، روابط اجتماعی، زندگی شخصی و... ببینیم. من اسمش رو گذاشتم بازاریابی حاج اکبر!

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۳۱
  • Ali

همیشه دوست داشتم چند تا گل و گیاه برای اتاقم بخرم که هر از گاهی نگاهشون کنم و روحیه م عوض بشه. خلاصه یه روز رفتم گل فروشی و با دو تا انتخاب پیتوس و آگلونما برفی برگشتم.

حالا این وسط یه روزایی مسافرت میرفتم و نبودم به گل بیچاره آب بدم یا زیاد توی نور آفتاب زیر پنجره میموند و... در نتیجه هر دو گلدون بعد از مدتی پژمرده شدن!

اینبار رفتم پیش گل فروش و ماجرا رو براش تعریف کردم و در نهایت بهم توصیه کرد یا دور گل و گیاه رو خط قرمز بکشم یا اینکه صد درصد به این کار دل بدم و نصفه و نیمه نباشم.

خلاصه با خریدن گل سانسوریا که یکمی مقاوم تره تصمیم گرفتم تا دوباره ادامه بدم!

این موضوع توی تمام جنبه های زندگی و کسب و کار هم صادقه. اگه ما مدیر یک کسب و کاری هستیم، باید تمام چالش ها و ناملایمات مسیر کسب و کارمون رو بپذیریم و برای بهبودش عرق جبین بریزیم؛ نصفه و نیمه نباشیم و ادامه بدیم تا شاهد به ثمر رسیدن تلاش مون باشیم.

این حرف شاید جنبه شعار گونه داشته باشه اما چون خودمون توی اَدینوَر تجربه ش کردیم، کاملا برامون قابل لمسه.

  • ۱ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۱۰
  • Ali