یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!
آقا خلاصه به هر مکافاتی که بود ما تونستیم استارتاپ خودمون رو ران کنیم.
یه چند ماهی توی هانی مون سپری کردیم و بعدش انگار لشکر ملخ هایی که به خرمن میوفتن، مشکلات و گرفتاری ها روی سرمون باریدن گرفت!
آنچنان دغدغه و گرفتاری جلوی پامون سبز شد که نمی دونستیم کدوم و جمعش کنیم! ما هم به هر ضرب و زوری که بود دست به کمرمون گرفته بودیم تا زیر بار این حجم از فشار خم نشیم و همچنان رو پا بمونیم!
سرش و میگرفتی، از بغلش بیرون می زد؛ اکبر و می گرفتی، اصغر در می رفت! از بیرونم همه فقط میگفتن لِنگش کن!
یه روزایی هم وقتی با خودمون خلوت می کردیم، پیش خودمون می گفتیم که این دیگه چه غلط اضافی بود که واردش شدیم! شکر خوری محض بود و اصلا وا بدیم بره..
یه روزایی هم یه مشتری خفن میومد و انگیزه بخش کارمون بود و مثل پیکانی که بنزین سوپر بهش تزریق کردن دوباره جون می گرفتیم و ادامه می دادیم.
اما هنوز احساس می کنیم که نوری هست و هرچند کورسوی نوره ؛ ولی کماکان امیدواریم.
خلاصه اینکه هنوز داریم با دوستامون توی استارتاپی که راه انداختیم، گروه تبلیغاتی ادینور ادامه میدیم.
- ۰۲/۱۲/۱۶
موفق باشید حسابی 👌💪