چالش های استارت آپی پروفسور!

اینجا از چالش های روزانه ی استارتاپی که راه انداختیم خاطره تعریف می کنم ...

چالش های استارت آپی پروفسور!

اینجا از چالش های روزانه ی استارتاپی که راه انداختیم خاطره تعریف می کنم ...

سلام خوش آمدید

امروز صبح بعد از گذروندن چند ساعت کار سخت و پر فشار وقتی به خونه رسیدم و بوی قورمه‌سبزی به دماغم خورد، احساس مسافری رو داشتم که عوارضی تهران و رد کرده و افتاده تو جاده شمال!

خلاصه شاد و خندان نشستم پای سفره و شروع کردم به چشیدن طعم جادویی قورمه سبزی که یهو گوشیم زنگ خورد؛

به زور رفتم گوشی رو برداشتم دیدم یک تماس تبلیغاتیه که میگه دوره آموزشی فلان دکتر شروع شده و جا نمونی و...

همونجا اول چهار تا فحش F دار نثار آقای دکتر و دوره ش کردم و بعدش گوشی رو قطع کردم!

مطمئنم اگه خود آقای دکتر رو هم از پای سفره و غذای مورد علاقه ش بکشونی که تبلیغات گوش کنه، حتماً از ادبیات دیپلم به پایین برای واکنش به اون تماس تبلیغاتی استفاده میکنه!

 

🌱 پ.ن: نظرسنجی های پراکنده بین متخصصین مارکتینگ نشون میده که این سبک از تبلیغات تلفنی بسیار آسیب زننده به نام برند هست و به نوعی مزاحمت آسایش کاربرانه. بنابراین ایده پردازی تبلیغاتی اولش خیلی مهمه.

 

 

 

  • Ali

امروز با مهدی برنامه استخر داشتیم و سر راه قرار بود یه نیش ترمز بزنیم و مهدی برای خودش مایو شنا بخره.

مهدی اصرار داشت که حتما از برند تُرک خرید کنه و فروشنده برای سایز مهدی مایو ترک نداشت و یک سایز کوچیکترش رو داشت.

گفتم ببین اگه بحث خرید شلوار جین دوخت ترک بود باهات بحثی نداشتم؛ یه مایو دیگه اینقدر حساسیت نداره. همین ایرانیش و بگیر بریم.

خلاصه با توجه به ضیق وقت و عجله ما برای رسیدن به برنامه شنا، مهدی همون مایو ترک با یک سایز کوچیکتر رو برداشت و گفت ایرادی نداره؛ برم تو آب جا باز میکنه!

وقتی مهدی تو رختکن با مایو جدید خودش رو آنباکس کرد، چند نفر از دوستان ارادت ویژه خودشون رو به رُخ باسن مهدی اعلام کردن که شمایل جنیفر به خودش گرفته بود!

در نهایت مهدی لباس هاش رو دوباره پوشید و گفت نمی ارزه آدم به خاطر یه مایو ترک شرفش به باد بره، میرم همون ایرانیه رو بخرم و برمیگردم!

 

🌱 پ.ن: اهمیت و نتیجه برندسازی قوی یعنی وفاداری و تعصب مشتریان در گذر زمان به نام اون برند.

 

  • Ali

بعضی مواقع توی دورهمی ها و گپ و گفت با دوستان متوجه میشم که چقدر حرف برای نزدن بهشون دارم!

  • Ali

حدود سه چهار سالی هست که با عضویتم توی کتابخونه دیگه سراغ خرید کتاب نرفته بودم و خبری هم از کتاب فروشی محبوبم توی شهرمون نداشتم.

تا اینکه دنبال کتابی به اسم ( رودین ) از ( ایوان تورگنیف ) بودم و توی کتابخونه یک دوست عزیزی مدت یک سال کتاب رو به امانت گرفته بود و پس نیاورده بود.

خلاصه گفتم برم کتاب و از کتابفروشی بخرم و بعد سال ها یک دیداری هم با شهر کتاب مورد علاقه م تازه کنم.

قبل تر ها که می رفتم چند تا فروشنده خوره کتاب داشت و همیشه کلی باهاشون راجب نویسنده ها و رمان ها گپ میزدم و در نهایت علاوه بر کتابی که می خواستم بخرم، دو سه تا کتاب پیشنهادی دوستان رو هم به لیست خریدم اضافه می کردم.

اینبار که وارد کتابفروشی شدم و یک قدمی بین قفسه کتاب ها زدم، هیچ فروشنده ای به استقبالم نیومد و متوجه شدم که آدم های سابق کتاب فروشی دیگه اونجا کار نمی کنن و پرسنل جدید هم براشون مهم نبود که به استقبال مشتری هایی بیان که بین قفسه ها سردرگم و مردد هستن.

کتابفروشی توی زمانی که من حضور داشتم مشتری نداشت و فقط من توی سالن بودم و سه پرسنل خانومش که میخورد همه شون سنین حدودای 20 سال داشته باشن، پشت سیستم نشسته بودن و با خودشون حرف میزدن.

خلاصه خودم یکمی بین قفسه ادبیات روسی برای پیدا کردن کتابم جستجو کردم اما موفق نشدم و در نهایت به سمت پرسنل کتابفروشی رفتم تا کتاب و توی سیستم سرچ کنن.

با دیدن چهره ی دختری که پشت سیستم نشسته بود، تا حدودی جا خوردم چون همچین چهره ای با پیرسینگ روی بینی و زبون و هزار قلم عمل زیبایی و.. توی محیط کتابفروشی بیگانه بودم.

انگار همه پرسنل فروشگاه از ریلزهای زرد و ترند اینستاگرام بیرون اومده بودن!

خلاصه اسم کتاب و نویسنده رو گفتم دیدم زل زده تو چشمام که انگار هیچی از جملاتم نفهمیده. گفتم شاید اسم نویسنده (ایوان تورگنیف) براش سخته . گفتم اسم کتاب رو سرچ کنین : (رودین)

در جواب بهم گفت اگه کتاب انگلیسی هست ما نداریم! بازم من خونسرد جواب میدم رمان هست.

وقتی شروع به تایپ میکنه باز میپرسه چطوری نوشته میشه؟

دوباره من : ر واو دال ی نون !

کتاب رو هم نداشتن البته.

اومدم خونه اینترنتی سفارش دادم. دیگه بعید بدونم دوباره پام و توی این کتابفروشی بذارم.

 

در ادامه روز هم نشستم پشت لپ تاپ و به دنبال فصل مشترک بین نسل های مختلف توی جامعه بودم. بعد از کلی سرچ توی موضوعات مختلف، محتوای جدید سایت رو با توجه به علاقه ی مشترک بین نسل z (دهه هشتادی های حال حاضر) و سایر دهه ها بارگذاری کردم:  راهنمای جامع انتخاب اسم برای گربه خانگی

 

  • Ali

دیشب یکی از دوستان دانشگاه گیر سه پیچ داده که چرا اینهمه سال سینگل موندی . نمیتونم درکت کنم. برو پیش تراپیست.

یکمی فکر کردم که واقعاً دلیلش چیه که من هنوز سینگل موندم؟!

تهش به این جواب رسیدم که من تنهایی رو به بودن با هر کسی ترجیح میدم..

حقیقتا این رل زدن های مکرر دوستان برام هیچ جذابیتی نداره. بیشتر منو یاد گربه نر روی بالکن میندازه که تو نخ تمام گربه های ماده محله ست!

 

  • Ali

حدود 5 ساله که گیتار خریدم اما درست و حسابی نرفتم یاد بگیرم و در حد دیدن چند تا دوره ویدئویی و دو سه آکورد بسنده کردم.

ولی دیگه جدی شدم برای آموزش. اولین سوالی که درگیرش بودم این بود که چقدر زمان میخواد تا بتونم درست و حسابی گیتار بزنم و کسی بهم نگه صداش و خفه کن سرمون رفت!

خلاصه رفتم سرچ کردم و یه مقاله کلی و خوب برای مدت زمان یادگیری گیتار پیدا کردم.

  • Ali

حدود سه سال پیش یک ساعت برند casio (برند ژاپنی) خریدم که جزو مدل های ارزون قیمت بود. درواقع دنبال ساعتی میگشتم با طرح ساده و کلاسیک و شیک که با استایلم همخونی داشته باشه. البته قیمت مناسب ساعت هم یکی از گزینه های خریدم بود و دوست نداشتم زیاد ولخرجی کنم.

خلاصه دو سه روز پیش به یه ساعت فروشی رفتم تا بند فرسوده ساعتم رو عوض کنم. فروشنده همینکه ساعتم رو دید با یک ادبیات تحقیرآمیز شروع کرد به صحبت کردن که مثلا اینو مگه چقدر خریدی حالا؟ جنس ارزون همینه دیگه و...

تنها چیزی که نظر نداد این بود که راجب بند ساعتم صحبت کنه! خلاصه منم چیزی بهش نگفتم چون به زبان یابو تسلط نداشتم تا باهاش صحبت کنم و گفتم مرسی و زدم بیرون از مغازه ش.

نکته ای که این دوست فروشنده فرسنگ ها باهاش فاصله داشت و نمیدونست این بود که ( تن آدمی شریف است به جان آدمیت )...

 

پ.ن : ما اخیرا یک کانال مجله کسب و کار تاسیس کردیم که نکته های جالب و آموزنده هر کسب و کاری رو به اشتراک میذاریم. لینک توضیحات کامل این کانال رو در ادامه میذارم که مطالعه کنین و اگه دوست داشتین از همین صفحه میتونین به کانال جوین بشین.: لینک صفحه تلگرام

 

  • Ali

امروز مطابق روال پنجشنبه ها با مهدی نشستیم پای شطرنج. همه چی داشت نرمال پیش می‌رفت تا زمانی که مهره وزیرش رو زدم.

یه آهی کشید و از پاکت سیگارش یه نخ وینستون برداشت؛ روشن کرد و یه پک عمیقی زد و گفت نظرت چیه توی بازار فارکس سرمایه‌گذاری کنیم؟

مهدی که توی شطرنج به آخر خط نزدیک شده بود، داشت تقلا میکرد که توی زندگی واقعی به آخر خطش نرسه و با معجزه ای ورق زندگیش برگرده و آسمون ابری زندگیش به آفتابی بدل شه.

گفتم با این زاویه دید و عطش به پول اگه بخوای وارد بشی اسمش قماره نه سرمایه‌گذاری؛ اون چندرغازی هم که ته حسابت داری رو از دست میدی.

البته خودم از تبلیغات بازارهای سرمایه همیشه ناراضی بودم. چرا که مغز محتواهای تبلیغاتی این حوزه، تصویرسازی یکطرفه از یک فرد پولدار با خونه و ماشین لوکس و زندگی لاکچریه. 

همین تصویرسازی کافیه تا برای خودت رویاپردازی کنی و سریع شیرجه بزنی تو آبی که هنوز عمقش و نمیدونی!

 

پ.ن : اگه برای مسافرت میخواین برین لاهیجان و دنبال خرید سوغاتی از این شهر هستین، یک نگاهی به مقاله سوغاتی های لاهیجان چیه؟ بندازین :))

  • Ali

اولین باری که از یه دختر خوشم اومده بود و یادمه.

وقتی کنارم می‌نشست من مات و ناشیانه فقط بهش نگاه میکردم.

انگار دارم به اثر هنری میکلانژ زل میزنم. حال و حوصله حرف زدنم نداشتم.

پیچ و تاب موهاش مخصوصا وقتی نور آفتاب بهش میخورد یا توی وزش باد فرمش تغییر میکرد و جذاب بنظر می‌رسید، عطر تنش وقتی کنارم می‌نشست، حرکات ظریف دستش وقتی میخواست موضوعی رو با هیجان بازگو کنه، وقتی هم که می‌خندید انگار یه فرشته هبوط کرده.

اما یه جایی انگار یکی بشکن کوچیکی زد و منو از خواب خرگوشی بیدارم کرد. انگار متوجه شدم اون چیزی که اصله، از دیده پنهانه! 

 

  • ۱ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۴۹
  • Ali

 

بچه که بودیم تابستونا از سر صبح تا آفتاب صلات ظهر مشغول فوتبال بازی کردن تو کوچه بودیم و تا جایی ادامه می‌دادیم که به شکل و شمایل ذغال اخته تبدیل می‌شدیم و هوس یه کیک و نوشابه تگری از سوپری حاج اکبر می‌کردیم.

 حاج اکبر هم وقتی ما رو تو این وضعیت می‌دید، کیک و نوشابه رو بهمون میداد و می‌گفت پولش رو بعدا رفتین خونه برام بیارین.

سوپری حاج اکبر بین بقیه ی سوپری های توی محل، جایگاه ویژه تری بین مردم داشت. چون همه حس می‌کردیم حاج اکبر عضوی از خانواده ماست و باهاش راحت بودیم. مثلا زمانی که قند و شکر کوپنی میومد، ما بچه ها رو می‌فرستاد دنبال اونایی که هنوز خبر نداشتن این اقلام کوپنی اومده و براشون نگه میداشت. یا همیشه توی‌ کارهای خیر محل پیشقدم بود.

سوپری حاج اکبر برای ما فقط یه فروشگاه ساده نبود و بخشی از اوقات زندگی همه ی مردم اهل محل بود که باهاش سپری میشد و البته که رونق زیادی هم نسبت به بقیه سوپری ها داشت. حاج اکبر سواد درست و حسابی هم نداشت اما شخصیت دوست‌داشتنی و قابل احترامی داشت که در کسب و کارش هم نمود پیدا کرده بود.

سبک و روش حاج اکبر میتونه مقدمه ی هر کسب و کاری برای شروع باشه. اینکه اول به ریشه و اصالت خودمون پایبند باشیم و روی ارزش های درونی خودمون کار کنیم و نتیجه ی این زیبایی و شخصیت خوب رو میتونیم در ادامه توی کسب و کار، روابط اجتماعی، زندگی شخصی و... ببینیم. من اسمش رو گذاشتم بازاریابی حاج اکبر!

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۳۱
  • Ali